زلزله بم که امد ...........در اوج غفلت های دوران نوجوانی بودم و خوش بودنهاش.............یک روز دیدم دو تا مجری تو تلویزیون لباس مشکی پوشیدن و یکیشون یه اشاره به زلزله کرد بعد از بقیه پرسیدم و گفتند دو روز پیش زلزله امده ........واز کنارش گذشتم اما اینبار همزمان با تغییرات بعد از زایمانم همراه شده............هر بار که کامپیوترم روشن می شود می روم سراغ عکسهای تازه...........چند شب است موقع خواب اشک می ریزم برایشان..........با خودم می گویم درد مادری که فرزند سه ماهه اش را از دست داده بیشتر است یا درد دختر 4 ساله ای که مادر و پدری ندارد........اینده هر کدامشان را تصور می کنم...........به رها نگاه می کنم وجودم پر از &nb...